علیاکبر نجفیتقیآباد، مخترع است؛ جوانی طرقی که حالا مدعی است نخستین زاویهسنج کشور را با همکاری همسر و دوستانش ساخته است، اما عزم ترک کشور را دارد.
میخواهد جایی برود که اگر کسی طرحهایش را تحویل نگرفت، دلیلش این باشد که از جنس آن آب وخاک نیست و دیگر برایش دردناک نباشد که او با طرحهایش میخواسته است باعث پیشرفت و آبادانی آن کشور شود و با وجود این مانعش شدهاند.
میخواهد جایی برود که اگر طرحی را ارائه داد و کاربرد داشت، حرفهایش را بشنوند و طرحهایش را بخرند. گفتوگوی ما را با او بخوانید.
- علیاکبر نجفیتقیآباد، پزشک که نیست؟
(میخندد) شاید!
- شما در مقطع کاردانی، نقشه کشی صنعتی خواندید، مدتی بعد با افراد اوتیسم و بیماریشان آشنا شدید و حالا هم تجهیزات پزشکی میسازید. این موضوعات چطور بههم ربط پیدا میکند؟
بعد از ناکام ماندن طرح گوسفندپوستکُنی که آن را در نهمین دوره جشنواره جوان خوارزمی (۱۳۸۵) ارائه دادم، در مدرسه نورهدایت توسط خانم دکتر حجتی با بیماری اوتیسم آشنا شدم.
این آشنایی پُلی شد که به تجهیزات پزشکی راه پیدا کنم. من بهدنبال اختراع بودم. شروع کردم به کار کردن روی تجهیزات پزشکی مثل پمپ سرنگ، دستگاه پرینتر استخوان برای جراحیهای ارتوپد و قطعات ارتوپدی.
شاید این موضوعات بههم ربط پیدا نکند، اما روحیه جستوجوگرانه من باعث میشود تقریبا به هر موضوعی وارد شوم و در آن به موفقیت برسم.
- در تولید تجهیزات پزشکی چه موفقیتی کسب کردید؟
برای نخستینبار دستگاه زاویهسنج را تولید کردیم. چشمپزشکان با این دستگاه، عدسی چشم بیمار را عمل میکنند. زاویهسنج، یک قطعه جانبی برای اسلیت لمپ است که دقت آن را تا یک صدم درجه افزایش میدهد.
پیش از نصب این قطعه، دقت دستگاه اسلیت لمپ ۵ درجه بود که هر یک درجه اختلاف در این جراحی، ۳۰ درصد شانس بیمار برای بهبود بینایی را کاهش میداد.
دستگاهی که تیم ما تولید کرده است، با دقت یکصدم درجه، عدسی را روی چشم بیمار جایگذاری میکند و دقت عمل پزشک و شانس بینایی بیمار را افزایش میدهد.
- گفتید تیم ما؟
بله. من و همسرم. دستگاه زاویهسنج زمینه همکاری و بعد هم ازدواج ما را فراهم کرد (میخندد)؛ البته تیم ما دونفره نیست و این روزها در شرکتی که دایر کردهام، دوستان دیگری هم همکاری میکنند.
- این دستگاه را به کجا ارائه دادید؟
یک مرکز فوق تخصصی چشمپزشکی سفارش داد. از من خواستند برایشان تعدادی بازوی اسلیت لمپ چشمپزشکی طراحی کنم. این تولید باعث شد درزمینه چشمپزشکی، دستگاه دیگری طراحی کنیم که در جراحی قرنیه کاربرد دارد.
نوعی جراحی در چشمپزشکی انجام میشود که قرنیه معیوب را برمیدارند و قرنیه سالم را پیوند میزنند. در این شیوه، باید هوایی زیر قرنیه تزریق کنند تا قرنیه باد کند و بالا بیاید و پزشک بتواند آن را برش بزند. در همین حوزه دستگاهی طراحی کردیم که کار را آسان میکند.
- شما ابتدا دستگاهی را طراحی کردید که میتواند خیلی آسان، پوست گوسفند را جدا کند، اما دستگاهتان در جشنواره پذیرفته و کاربردش هم اجرایی نشد. فکر کردید خلق جدید در حوزه علومپزشکی بهتر است که از محیط دام دور شدید؟
چنین فکر نکردم. من اهل اختراع هستم. هر جا نیازی ببینم، دستبهکار میشوم. ساختمان شرکت فعلی من، اجارهای است و باید کارهای جانبی هم انجام بدهیم تا بتوانیم هزینهها را تامین کنیم؛ مثلا من تونل باد (که ابزاری برای تحلیل قطعات آیرودینامیکی است) را طراحی کردم با توابع ریاضی خاص.
ولی اینطور نبوده که دیگر تجهیزات پزشکی برایم اهمیت نداشته است که رفتهام سراغ تونل باد. اصلا بیربطتر از آن، در زیرزمین همین مکان فعلی، سالن تولید قارچ رنگی را فعال کردیم. با این کار، ۴ نفر مستقیم و ۶ نفر غیرمستقیم وارد بازار کار شدند.
من اهل اختراع هستم. در هر رشتهای نیازی ببینم، دستبهکار میشوم
- درست است؛ گوسفندپوستکن طراحی کردید. کار این دستگاهتان که اسم چندشآوری هم دارد، به کجا رسید؟ اصلا بیشتر دربارهاش توضیح بدهید؟
این دستگاه همان است که بعد از ساخت آن، بیخیال اختراع و ابتکار شدم. دیدن ویدیوی کوتاهی از نحوه کارش، موثرتر از توضیح من است.
- عجب! درواقع شما دستگاهی ساختید که بهجای اینکه لاشه گوسفند را به یک چهارچوب آویزان کنند و با دست پوستش را جدا کنند، در مدت کوتاهی این کار را بهآسانی انجام میدهد، چقدر برای این دستگاه هزینه کردید؟
مادرم به من ۳ و نیم میلیون تومان داد که دستگاه گوسفندپوستکن را بسازم. سال ۸۵ بود که وقتی خانهاش را در طرق خرید، پولش شد ۵ میلیون تومان. مادرم، سواد ابتدایی دارد، اما براساس یک قانون همیشه به ما میگفت: «نمیتوانم به شما درس بدهم، ولی میتوانم که کفشهایتان را واکس بزنم».
زمان دانشآموزی، گاهی که برای اینطور کارهای متفرقه از او پول میخواستم، میگفت پول میخواهی چهکار، ولی هنوز چند دقیقه نگذشته بود که از بالای پلهها پول را میانداخت پایین. همه موفقیتهایی را که کسب کردم، از لطفهای مادرم میدانم.
-اندیشه دستگاهِ گوسفندپوستکن از کجا به ذهنتان رسید؟
از مکه. وقتی از این سفر برگشتم، در محلهمان چاووشی خواندند و گوسفند قربانی کردند. همانجا من ذهنم رفت بهسمتی که پوست این حیوان را راحتتر جدا کنند.
- سرنوشت دستگاه چه شد؟
آن را به نمکی فروختم.
- اینقدر از بیتوجهیها ناراحت بودید؟
بله. بهعلاوه پول لازم داشتم. از مادرم ۳ و نیم میلیون تومان قرض گرفته بودم که باید پسش میدادم.
- چند فروختید؟
سال ۸۶ بود؛ یادم نیست چند فروختم. مسائل تلخ در خاطرم نمیماند.
- باز هم حتما حامی داشتید که پس از سختی آن سال توانستید به موفقیت این روزها برسید. افراد زیادی بودند که در جشنوارههای متعدد علمی ازجمله خوارزمی شرکت کردند و حالا فقط سرخورده هستند، اینطور نیست؟
من گاری هم هل دادم، ولی شما حال را میبینید. من زمانِ دانشآموزی کامپیوتر نداشتم. من همان آدمی هستم که از طرق تا کشتارگاه مشهد با سرویس بردندم، ولی بعد از اینکه با مدیر فنی دعوایم شد، ساعت ۶ شب پیاده برگشتم.
این حرفها نیست؛ اگر آدمی در این شرایط سخت ماند، مکافات است. من به بچههایی که شما یاد کردید، میگویم که کار خودت را معرفی کن، راه بیفت. نترس.
آب وقتی به یک درخت میرسد، راهش را کج میکند، ولی ما انسانها عادت کردهایم فقط روی یک کار پافشاری کنیم و اگر نشد، افسرده شویم. آقا! سالن قارچ الان جواب نمیدهد، تعطیلش کن! بازار کار امدیاف شلوغ شده است، عوضش کن! به همین راحتی.
- خیلی ساده نمیبینید؟
قبول دارم. اوضاع خوب نیست. بعضی بچههای مخترع و بااستعداد واقعا پابرهنه هستند. من هم جزو همانها بودم، اما حرفم این است؛ خوارزمی جواب نمیدهد، بکش کنار! چه کسی آیه نازل کرده است که حتما دانشگاه فلان و.... از یکجایی به بعد باید از این سیستم ناامید شوی و بعد خودت شروع کنی.
- اگر هیچ امکاناتی نداشتید، بازهم اینقدر محکم حرف میزدید؟
اگر همین حالا تمام مجموعه من را بگیرند، میروم چهار ساعت در یک کافینت مینشینم و یک نرمافزار میگیرم و دو هفته بعد حتما به یک توان مالی میرسم.
- شما چقدر سختی کشیدید؟
دانشجو که بودم، کار میکردم. برندی تولید کرده بودم به نام «فانام». میوههای درجهیک و خاص را از مراکز توزیع پیدا میکردم و میبردم برای مشتریهای خاص. این کار را فقط با اندکی شم اقتصادی که بلد بودم، راه انداختم. به اندازهای که میدانستم جنس را از کجا بگیرم و به چه کسی بدهم.
- تنهایی شروع کردید؟
فانام را با دوستی به نام احسان یوسفی شروع کردم. اولین همایش دانشجویی در طرق را هم او راه انداخت. بعد از فانام هم کارهای تزیینی میفروختیم. خودمان طراحی میکردیم؛ انواع ریختهگریهای عجیبوغریب، کارهای مدرن. بُعد کارهای تجاریمان بیشتر است که حاصل فعالیت ذهنیمان است.
- چطور؟
ما با کارخانجات افغانستان همکاری میکنیم و جالب است بدانید که آنقدری که آنها ما را قبول دارند، ایرانیها قبول ندارند؛ مثل رئیسجمهورها اسکورت میشویم، ولی وقتی در کشور خودمان به فلان مجموعه میرویم و میگوییم فلان طرح را دارم یا مجوز بستهبندی قارچ میخواهم، به ما میخندند. اعصاب ما را بههم میریزند. یک طرح میدهی، شش ماه دیگر تازه جواب سلامت را میدهند.
- برای فانام چقدر خرج کردید؟
حدود ۴۰ میلیون تومان. من کارهای مختلف انجام دادم که فانام، شیکترینش است. برای تامین مالی زندگیام، کار میکردم.
- دیگر چه کسبوکاری داشتید؟
صفحات و ضایعات آهنِ تمام جوشکاریها و ضایعاتیها را میخریدم. از جاهای مختلف. میرفتم صافکاری و میپرسیدم چه چیزی یا قطعهای بیاورم، میخری؟ میگفت خار سپر پراید بیاوری، من میخرم. جستوجو میکردم، میرسیدم به تهران، خیابان راهآهن! هرطور بود، جورش میکردم و به سفارشدهنده میرساندم. هیچوقت بیکار نبودم و دنبال تامین مالی بودم.
- چرا پول درآوردن برایتان مهم بود، درصورتیکه یک حامی مثل مادرتان داشتید؟
ما مدام میگوییم بسازیم. گیر این هستیم که فقط بسازیم، ولی یک بخش از ساختن، تامین مالی است. همهاش ساخت دستگاه و نوشتن مقاله نیست. شب که میشود، گرسنهات میشود و باید غذا بخوری و...
- با اوضاعی که تعریف کردید، تصمیم دارید ادامه زندگیتان را در خارج از کشور بگذرانید؟
مجبوریم، اما اگر یک ریگ بهسمت کشورم پرتاب شود، دوباره برمیگردم. ایران جای خوبی است. پدربزرگ و عموی من در همین خاک شهید شدند. من گریههای مادرم برای پدرش را، و دق کردن مادربزرگم برای عمویم را دیدهام.
ما جوانان از مسئولان نه جا میخواهیم نه پول، فقط میخواهیم در مسیر موفقیت ما سنگ نیندازند. حقش این نیست.... (بغض میکند و بقیه حرفش را میخورد).
- تصمیمتان قطعی است؟
ببینید، من مهمتر از گوسفندپوستکن را از دست دادم. یک طرح بزرگ را طراحی کردم؛ کشتارگاه سبز برای آینده. کلی پول خرج کردم و گوسفند خریدم.
کرمهایی که این گوسفندان میخوردند را جدا کردم و به یک طرح بزرگ رسیدم که شما پروتئین را در قبال پروتئین بدهی. طرح را سال ۹۰ به بیت رهبری فرستادم.
سال ۸۸ در دیدار خصوصی نخبگان، مستقیم به احمدینژاد دادم. به من یک برگه داد که وام بگیر، ولی یک نامه شد تمام حق من از یک طرح!
اگر درِ شرکت من بسته باشد، شما از کجا میدانید که در اینجا دارد نخستین دستگاه زاویهسنج کشور ساخته میشود؟ نمیدانید.
مسئولان ما هم همینطور هستند. پس من بیایم طرحهایم را حفظ کنم که چه بشود؟ به کجا برسم؟ چه حمایتی بشوم؟
- چه میخواهید بگویید؟
به من سفارش میدهند و من هم برایشان میسازم.
- ایراد کار کجاست که اینطور شده است؟
اشکال سر این است که شما توی یک اداره هستی، ولی نظارتی نیست روی کار شما. در کارخانه دنده خراسان، آقای روحی بهترین دستگاه دندهزنی را دارد، اما کارگاهش با ۳۰ نیرو تعطیل شده است.
۷ میلیارد تومان دستگاه خریده است. پیچیدهترین دندهها را میتواند بزند، اما تعطیل شده است؛ چون افرادی هستند که دارند گیربکس وارد میکنند!
- درباره مثبتترین بخش زندگیتان درحالحاضر بگویید؟
همسرم «غزل»، بُرد بزرگ زندگی من است.
- دیگر چه کسانی در زندگیتان مهم بودهاند؟
آقای شیرزاد، معلم فیزیکم. او من را با خودش به ادارهکل آموزشوپرورش میبرد و باعث شد دورههای هفتم و نهم جشنواره جوان خوارزمی را شرکت کنم که هرچند در دوره نهم طرح خوب بود، به مرحله کشوری نرسید. بهغیر از معلمم، هیچوقت حمایتهای مادر و مادربزرگم را فراموش نمیکنم.
* این گزارش سه شنبه ۸ خرداد سال ۱۳۹۶ در شماره ۲۸۷ شهرآرامحله منطقه ۷ چاپ شده است.